بیتا خردمند: دوست دارم نقش، من را به چالش بکشاند!
بیتا خردمند، متولد نه مهر هزار و سیصد و پنجاه و هشت، در تهران، دانشجوی انصرافی بازیگری و فارغ التحصیل رشته ریاضی فیزیک است. او اولین بار در سال هشتاد و هفت با بازی در فیلم سینمایی «تهرون» که محصول مشترک ایران و فرانسه بود، جلوی دوربین رفت. پس از آن در سال هشتاد و هفت با سریال رستگاران و کارگردانی سیروس مقدم وارد قاب تلویزیون شد. در کارنامه هنری او می توان به فیلم های «کلاغ پر»، «رفقای خوب»، «جنون» و همچنین مجموعه های «همراز»، «تلاطم»، «دنگ و فنگ روزگار» و «زیر هشت» اشاره کرد. با بیتا خردمند که این شب ها مجموعه حکایت های کمال را روی آنتن دارد، گفتگویی مفصل داشته ایم که با هم می خوانیم.
گفتگو: عباسعلی اسکتی
عکس: مهدیه بهامین
*حکایت های کمال چه حرفی برای گفتن دارد؟
حکایت های کمال در مرحله اول سعی کرده که مخاطب را با تلویزیون آشتی بدهد و یک نوستالژی خاصی برای مخاطب ایجاد کند و ناخودآگاه مخاطب خودش را ببرد به دوران قدیم و به دهه سی و چهل. از جمله پدر و مادر خود من که وقتی این سریال را می بینند، برای آنان خیلی جذاب است و کلی خاطره برایشان تازه می شود. مهمترین قصد و منظور حکایت های کمال یک تصویر بی آلایش از زمان قدیم بوده که نشان بدهد در زمان قدیم زندگی ها به چه صورت بوده و الان زندگی ها به کجا کشیده است. در واقع یک مقایسه خیلی هوشمندانه صورت گرفته و کل مقصود حکایت های کمال، کارگردان و تهیه کننده کار این بوده است.
*چه شد بازی در این نقش را قبول کردید؟
من قبلا با آقای صلح میرزایی یک سریال دیگر کار کرده بودم و وقتی پیش تولید حکایت های کمال را شروع کردند، من تقریبا سومین نفری بودم که با این سریال قرارداد بستم، البته در پیش تولید سری اول چون یک بار کار متوقف شد و خوابید و مجددا با یک تهیه کننده دیگر که آقای شایان فر بودند، کار را شروع کردند. به این صورت بود که آقای صلح میرزایی با من تماس گرفتند و من رفتم خدمت ایشان و یک توضیح کوچک راجع به کار به من دادند و گفتند نقشی را می خواهند به من بدهند که در روند صد و پنجاه قسمت حضور داشته باشد و البته که ایشان به من لطف داشتند، به این صورت من با ایشان قرارداد بستم، کار خوابید و مجددا کار را شروع کردند و هیچ خبری از من نبود. شنیدم که خیلی از دوستان بازیگر برای نقش رفتند و حتی به مرحله تست گریم رسیدند، اما باز هم آقای صلح میرزایی به من لطف داشتند و نقش هاجر را به من سپردند. اینچنین بود که من بعد از دو ماه که کار شروع شده بود، مجددا به گروه پیوستم.
*چه ویژگی هایی در یک نقش باعث می شود آن را بپذیرید؟
تنها چیزی که برای من برای پذیرفتن یک نقش مهم است این است که من را به چالش بکشاند، این برای من خیلی مهم است و بعد از آن هم اینکه بتوانم بازی اش کنم، یعنی برای من آن جذابیت را داشته باشد، حرفی برای گفتن داشته باشد.
*خاطره ای از این سریال برای مخاطبان ما؟
باور کنید حکایت های کمال همه اش خاطره است و حالا در ادامه داستان متوجه حرف من می شوید، اما یک خاطره که من دارم این است که قرار بود من یکضرب و با ملاقه یک آینه را بشکنم و موقعی که من این ملاقه را پرت کردم، در حد واقعا میلیمتری از بالای سر دوربین و فیلمبردار رد شد که همه خیلی ترسیده بودند، اما در عین حال خاطره بامزه ای بود.
*گفتید حکایت های کمال سعی کرده مخاطب را با تلویزیون آشتی بدهد، پس شما هم موافق هستید تلویزیون با ریزش مخاطب مواجه شده است؟
بله، من هم قبول دارم که تلویزیون با ریزش مخاطب مواجه شده است.
*برای جذب دوباره مخاطب باید چه کند؟
تنها راه این است که ما سریال هایی بسازیم که مخاطب را جذب کند، بازیگرهای جدید وارد این عرصه بشوند و اجازه بدهیم آدم ها کار کنند و فقط یکسری آدم به خصوص کار نکنند. من فکر می کنم با این ترتیب می شود مردم را دوباره به سمت تلویزیون برگرداند. همان طور که می بینیم، سر حکایت های کمال این اتفاق افتاده است.
*فضای کلی دنیای تصویر را چگونه می بینید؟
من چون کلا عاشق این حرفه هستم و کاری غیر از این بلد نیستم، پس نمی توانم نظری به جز عشق داشتن به دنیای تصویر بدهم. من عاشق حرفه ام هستم و برای من مقدس است، چیز دیگری نمی توانم در مورد آن بگویم.
*باندبازی در این فضا چقدر وجود دارد؟
در هر حرفه ای باندبازی وجود دارد، ولی مهم این است که اگر شما خودتان را در آن باند قرار می دهید، به صورت درست از آن استفاده کنید. باندبازی در همه حرفه ها وجود دارد، نه تنها در حرفه ما، همه جا وجود دارد، ولی درست استفاده کردن و درست در جایی قرار گرفتن مهم است.
*دوستان صمیمی شما سینمایی و تلویزیونی هستند؟
یاد گرفته ام که در حرفه خودم صمیمیتی با کسی نداشته باشم، همه را عاشقانه دوست دارم و همه دوستان صمیمی من هستند. سر هر کاری می روم، همه می شوند خانواده من، ولی دوست صمیمی به معنای اینکه رفت و آمد داشته باشم و معاشرت کنم، نه. من به جز خانواده ام با کسی معاشرت نمی کنم، ولی دوستان صمیمی ام همه بچه های سینما و تلویزیون و کسانی هستند که با آنان کار کرده ام، مثل حامد صلح میرزایی، مثل مهناز نوروزی طراح لباس ما، مثل وحید بی طرفان کارگردان سریال تلاطم، کلا همه خانواده من هستند، ولی من معاشرتی با کسی ندارم، همه را دوست دارم و از حال و احوال هم با خبر هستیم. دوست صمیمی به معنایی که شما فکر می کنید، ندارم.
*نظر مخاطبانتان مخصوصا در دنیای مجازی چقدر برایتان اهمیت دارد؟
اصلا ما کار می کنیم برای مخاطب و اگر مخاطب، منِ بیتا خردمند را نپذیرد، من نمی توانم کار کنم. فضای مجازی برای من بسیار جدی است، ولی نه در آن حد که زندگی ام را مختل کند. بسیار برای من جدی است و نظر دوستانم را می خوانم و سعی می کنم تا جایی که می توانم جواب بدهم. خدا را شکر خدا را شکر خدا را شکر، جزو پیج هایی بسیار بی حاشیه هم هستم و معمولا آدم ها به من احترام می گذارند. این خواست خداست و من از خدا به خاطر این قضیه ممنونم.
*ازدواج چقدر برای هنرمندان سخت تر از مردم عادی است؟
برای من نه، برای من ازدواج امری است مثل همه امرهای زندگی و هیچ فرقی نمی کند، اصلا هم برای من سخت نیست. اگر ازدواج نمی کنم، دلیلش خواست خودم است و اینکه دلم می خواهد در حرفه ام به یک جایگاه برسم و بعد اگر خواستم ازدواج کنم. به نظر من هیچ ربطی ندارد مخصوصا برای امثال من که حاشیه ای نداریم، زندگی عادی داریم و بازیگری و هنر، کار و شغل ماست.
*پس بازیگر کم حاشیه ای هستید، حاشیه را دوست ندارید؟
بله، من بازیگر کم حاشیه ای هستم، تقریبا بی حاشیه هستم و این انتخاب من بوده، برای اینکه حاشیه باعث می شود من از مسیر جدی کار خودم دور شوم. من در اوقات فراغت کتاب می خوانم، فیلم می بینم، موسیقی گوش می دهم و تمرین بیان می کنم و دائم در حال آموختن هستم. کلا آدم گوشه گیری هستم. برعکس اینکه سر کار خیلی فعالم، ولی در زندگی عادی آدم گوشه گیری هستم و خلوت و تنهایی را ترجیح می دهم. ترجیح می دهم حاشیه نداشته باشم.
*اتفاقی افتاده که دوست نداشته باشید چهره مشهوری باشید؟
این که من دلم نمی خواهد چهره مشهوری باشم، نه. من هم دلم می خواهد چهره مشهوری باشم، ولی بیشتر از شهرت دلم می خواهد چهره محبوبی باشم. من آدم ها را خیلی دوست دارم، غم آدم ها غم من است و غم دیگران را خیلی می خورم و روی من خیلی تاثیر می گذارد. از خدا می خواهم روزی به یک جایگاهی برسم که بتوانم حداقل دست کسانی که اطرافم هستند و می توانم کمکشان کنم را بگیرم. من محبوبیت را بیشتر از شهرت دوست دارم و به نظر من این دو تا مکمل یکدیگر هستند. وقتی محبوب بشوم، مشهور هم می شوم.
*چقدر اهل موسیقی هستید؟
به شدت موسیقی گوش می دهم. موسیقی های روز را به شدت گوش می کنم. خواننده محبوبی ندارم که بگویم این خواننده را حتما گوش می دهم. محمد علیزاده را دوست دارم، بهنام بانی را دوست دارم، ابراهیم زاده را دوست دارم، همه را دوست دارم، استاد شجریان را واقعا دوست دارم. موسیقی زیاد گوش می دهم و نود درصد زندگی من با موسیقی همراه است. دائم دارم موسیقی گوش می دهم، ولی این که بگویم خواننده محبوب دارم، نه. آهنگ و موسیقی خوب را می شنوم.
*چیزی که از خودتان انتظار داشتید امروز باشید، هستید؟
هیچ وقت از خودم راضی نیستم و همیشه تلاش می کنم که بهتر باشم. من یکی از منتقدان سختگیر خودم هستم و اینقدر خودم را سخت قضاوت می کنم و اینقدر خودم را سخت محاکمه می کنم که هیچ وقت از خودم راضی نیستم، ولی تلاش می کنم که هر روزم بهتر از روز قبل و هر کارم بهتر از کار قبل باشد. چرا باید از خودم راضی باشم؟ من هنوز خیلی کار دارم که باید انجام بدهم و تجربه کنم.
*زندگی را چه رنگی می بینید و از چه چیز آن لذت می برید؟
زندگی من سبز است، من زندگی را سبز می بینیم و کلا عاشق زندگی کردن هستم. عاشق شور داشتن و عاشق هیجان هستم. من دائم دارم با زندگی دست و پنجه نرم می کنم و هر روز خدا را شکر می کنم که به من فرصت دوباره دیدن این دنیا را می دهد. من زندگی کردن را خیلی دوست دارم، با اینکه شرایط خیلی سخت است، ولی این هم قسمتی از زندگی است. من عاشق زندگی هستم و زندگی را سبز می بینم.
*حرف پایانی؟
از آقای صلح میرزایی، کارگردان این کار که اینقدر من را حمایت کردند و دست من را باز گذاشتند و همین طور آقای شایان فر که مردانه پای کار ایستادند تا با تمام مشکلاتی که کار داشت، این بار را به مقصد برسانند، تشکر می کنم.