امروز : شنبه ۶ مرداد ۰۳ - Saturday 27th July 24

نکات خواندنی از هوتن شکیبا - کلبه سرگرمی و کولاک

هوتن شکیبا، متولد بیست و چهار خرداد هزار و سیصد و شصت و سه، در تهران، اصالتا کرد و بزرگ شده سنندج است. او کارشناسی کارگردانی تئاتر از دانشگاه سوره و کارشناسی ارشد بازیگری از دانشگاه هنر را دارد. از وی فیلم های «طبقه حساس»، «هلن»، «حق سکوت» و سریال پر مخاطب «لیسانسه ها» را به خاطر داریم. در این شماره به دلیل پخش هر شب سریال «فوق لیسانسه ها» به سراغ برنده آخرین سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد رفته ایم و چند نکته خواندنی از هوتن شکیبا را با هم می خوانیم.

عباسعلی اسکتی

یک: مخاطبی که تلویزیون دارد، تئاتر و سینما ندارد.

دو: تلویزیون مربوط به یک قشر خاص نیست و اقشار مختلف را تحت پوشش قرار می دهد و این خیلی خوب است.

سه: آن سال ها که کنکور شرکت می کردم، می خواستم کارگردانی سینما بخوانم، اما در سالی که من دانشگاه قبول شدم، سینما نگرفت!

چهار: به رشته تئاتر رفتم که ترم بعد تغییر رشته بدهم، ولی وقتی به آنجا رفتم باعث شد که بمانم و مسیر زندگی ام تغییر پیدا کند.

پنج: دوره چهار ساله لیسانس را هفت الی هشت سال کش دادم، فقط به خاطر این که در آن فضا بمانم که بعد از آن هم به همان بهانه دوباره فوق لیسانس خواندم.

شش: به نظر من فضای دانشگاه خیلی کمک می کند که ما بتوانیم تجربه و ریسک کنیم.

هفت: تصویر را اولین بار که دبیرستانی بودم، تجربه کردم و یک فیلم کوتاه برای جشنواره دوربین های خانگی ساختم.

هشت: سروش صحت، خیلی زیاد تئاتر می دید و بسیاری از اجراهای من را دیده بودند، حتی ما در یک اجرا با یکدیگر همبازی بوده ایم.

نه: در نمایش «آوازه خوان طاس» با سروش صحت همبازی بودم.

ده: سروش در این سال ها در کارهای مختلفی برای بازی از من دعوت می کردند که متاسفانه تداخل در اجراهای من وجود داشت که در سریال «لیسانسه ها» این اتفاق خوب رخ داد.

یازده: به نظر من تئاتر خیلی سخت تر از کار تصویر است، به خاطر اینکه زنده اجرا می شود، ولی اگر در تصویر تولیدی خطایی صورت بگیرد، قطع و باز از ابتدا آن صحنه گرفته می شود.

دوازده: لودگی زمانی اتفاق می افتد که ما همزادپنداری با نقش نمی کنیم و به آن کاراکتر نگاهی انتزاعی داریم، نه واقعی. اینها هر کدام دو مدل متفاوت هستند.

سیزده: خیلی وقت ها مثلا در کاراکتر «اِدوارد دست قیچی» با همه عجیب بودنش آن را باور می کنیم.

چهارده: نمی توانم بگویم که از شهرت بدم می آید، چون دروغ است. همه ما علاقه به دیده شدن داریم.

پانزده: شهرت را من تا آن اندازه دوست دارم که فضای خصوصی خودم آسیب نبیند.

شانزده: روی زندگی خصوصی بازیگرها و هنرمندان همیشه زوم بوده، اگرچه ما مانند خارج از کشور در ایران پاپاراتزی نداریم.

هفده: به هر صورت این زوم کردن روی هنرمندان ناخودآگاه می افتد و به فضای خصوصی شما تا حدی ممکن است لطمه بزند.

هجده: خیلی به ازدواج فکر نمی کنم.

نوزده: از سریال لیسانسه ها خاطره زیاد داریم، ولی یکی از اتفاقات خنده دار این است که ما به همدیگر سیلی می زنیم و من واقعا خودم خیلی برایم سخت است.

بیست: آقای صحت می گوید یک بار بزنید، ولی محکم بزنید و هر بار ما بر سر این سیلی خوردن کلی می خندیم.

بیست و یک: هوتن شکیبا در یک خط، یک آدم ساده ی پیچیده است!

بیست و دو: همه اجراها براى من همچنان هيجان انگيز است اما «ويلون هايتان را كوك كنيد» دومين اجراى عمومى من بود و هيجان زيادى براى آن داشتم.

بیست و سه: با یادآوری اجراهايى مانند ويران، جن گير، مترسک، ستوان آينيشمور، بر پهنه ى دريا، پرده ى سوم صحنه ى چهارم، دن كاميلو، زمان لرزه، و ننه دلاور بيرون پشت در، هنوز هم هيجان زده مي شوم.

بیست و چهار: برای رسیدن به نقش خیلی از فاکتورها دخیل هستند تا بتوانیم یک نقش را بسازیم، مثل پرداخت كاراكتر در فيلمنامه و نگاه کارگردان.

بیست و پنج: به من به عنوان بازيگر، مشاهداتم از آدم ها و تجربه حضور در صحنه تئاتر در رسیدن به نقش کمک کرد.

بیست و شش: نخستین مرتبه که برای اجرای نمایش مقابل تماشاگران قرار گرفتم، تمام بدنم از هیجان می ‌لرزید.

بیست و هفت: به محض این ‌که مقابل تماشاگران ایستادم، انگار از قالب خود خارج شدم، یک آدم دیگر شدم، دیگر خودم نبودم، دیگر خجالتی نبودم.

بیست و هشت: صحنه رازی دارد که تو را تغییر می‌دهد.

بیست و نه: جذاب‌ ترین زاویه بازیگری آن جاست که یک بازیگر بر عکس همه آدم‌های دیگر فرصت دارد زندگی صد انسان دیگر را نیز زندگی کند.

سی: هر زمان دلم می‌گیرد، یک پارچه می‌اندازم روی صندلی و شروع به نقاشی کشیدن می‌کنم.

سی و یک: صدای خنده برایم زیبا‌ترین صوت است.

سی و دو: تنها صدایی که وقتی روی صحنه در حال نقش بازی کردن هستید مستقیم دریافت می‌کنید، صدای خنده است.

سی و سه: مادرم زیاد مخالف فعالیت هنری من نبود ولی پدرم سال‌ها مخالف بود و دائم می‌گفت با جدی گرفتن تئاتر و نمایش به هیچ کجا نمی‌رسید.

سی و چهار: پدرم می گفت درآمد کافی برای زندگی آینده‌ات نخواهی داشت و روزگارت سخت می‌گذرد.

سی و پنج: دنیای اطرافم را «پارادیک» می‌بینم و وقتی این نگاه «پارادیک» را به نقش آفرینی تئاتری می‌کشانم، تصویری متفاوت از نمایش کمدی خلق می‌شود.

سی و شش: ‌در زمان دانشجویی مرخصی تحصیلی می‌گرفتم و کار نمایشی می‌کردم، تابستان‌ها همه دانشجویان می‌رفتند شهر خودشان و من اینجا تنها می‌ماندم، دائم تمرین بدن و بیان می‌کردم.

سی و هفت: معتقدم بودم تلاش‌هایم بی‌نتیجه نمی‌ماند تا این‌ که به کار نمایشی یوسف باپیری رسیدم.

سی و هشت: یک نمایش به نام «ماراساد» که نقشی کوتاه در آن تئاتر داشتم، اما در جشنواره آن سال به خاطر همین نقش کوتاه تقدیر شدم.

سی و نه: پیش دانشگاهی هنر خواندم و تصمیم گرفتم در دانشگاه سینما بخوانم، تصمیم به سینما خواندن از آنجا بود که حرف‌های پدر که می‌گفت تئاتر دنیای زیبایی است اما در آن دنیا به زندگی مادی نمی ‌رسی، در افکارم اثر کرده بود.

چهل: دوره یازدهم جشنواره تئاتر دانشگاهی یک کار به نام «ویلون‌هایتان را کوک کنید» داشتیم که آنجا جایزه اول بازیگری را دریافت کردم.

چهل و یک: بعد از آن جایزه کلی امیدوار به شروع حرکت در مسیر کارهای حرفه ‌ای بودم، اما امیدم خیلی زود کمرنگ شد و مدت زیادی در کمرنگی ماند؛ زمانی به اندازه هشت سال.

 

 

تاریخ انتشار : 05 دسامبر 19 دیدگاه : بدون دیدگاه